از صدای سخن عشق نشنیدم خوشتر

هو المحبوب



آخرین روزهای زمستان هم سپری می‌شود... در حالی به روزهای بهاری نزدیک می‌شویم که ۲-۳ روز است که شهرمان را برف سفید پوش کرده است، و شهر تهران در آخرین روزهای زمستان چهره زمستانی به خود گرفته است.

و امیدواریم که این برف آخر سال نشانی از خوش‌یمنی برایمان به ارمغان داشته باشد... امیدواریم که سالی را که در انتظار داریم سال بسیار خوبی برای تمام مردم ایران زمین باشد... امیدواریم سالی باشد همراه با شادی‌ها و خوشی‌های فراوان و به دور از غم و غصه... سالی همراه با سرافرازی برای ایران عزیزمان و مردم عزیزترمان.

 فردا راهی سفر به شهر مشهد هستم تا سال جدید را در حرم امام رضا و در کنار او تحویل کنیم... سعادتی که چند سالی است نصیب‌‌مان شده است.

باز کن پنجره را که نسیم
با بهاری دلکش
از سفر می‌آید
...

بلاخره تمام شد...

با نام او

به معنای واقعی کلمه بلاخره فارغ‌التحصیل شدم و حتی تمام تصویه حساب‌هایم را هم با دانشگاه انجام دادم...
می‌دانم باید خوشحال باشم، اما نیستم... و ذره‌ای احساس رضایت نمی‌کنم...
و حال عمر سفرهای هر هفته‌ام به بابل به انتها رسید و باید از شهر بهارنارنج  خداحافظی کنم...

یا هو

من به یک احساس خالی دلخوشم،
من به گلهای خیالی دلخوشم،
گرچه اهل این خیابان نیستم،
با هوای این حوالی دلخوشم.

بهترین چیز دنیا دلخوش بودن با ساده‌ترین چیزهای دنیا است...

یا هو

خدایا به من قدرت آن را عطا کن که بتوانم بدان اندازه که او را دوست دارم، نیاز دوست داشتن‌اش را در خود خاموش کنم

نمی‌دانم چرا اما از این نیایش  و یا شاید به نوعی دعا خیلی خوشم آمد... ما واقعا برای چه چیز انسانها را دوست داریم... به خاطر نیازی است که در خود حس می‌کنیم یا به خاطر وجود خودشان است که این حق را به خودمان می‌دهیم که دوست‌شان داشته باشیم... در جریان دوست داشتن من بیشتر سود می‌کنم یا او...
نمی‌دانم...
تنها این را می‌دانم که تو را دوست خواهم داشت تنها به خاطر وجود خودت و نه به خاطر نیاز خودم و امیدوارم تو هم همینگونه مرا دوست بداری...

با نام او

ایمان می‌آورم به اینکه

مرگ پایان کبوتر نیست...

با نام آفریدگار زیباییها،

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است.

مهدی اخوان ثالث

یا لطیف

چقدر خوب است که زندگی همچنان جریان دارد... چقدر خوب است که ما توان نگه داشتن زمان را نداریم... چقدر خوب است که می‌توانیم هرآنچه را که می‌خواهیم فراموش کنیم...
همه چیز این زندگی خوب است، فقط زمانهایی می‌آید که بسیار بی‌رحم است ولی من عاشقانه این لحظه‌ها را می‌پرستم... خدا در این لحظه‌‌ها بیشتر حواس‌اش به ما است و همین امر سبب می‌شود که این لحظه‌ها زیباتر و عاشقانه‌تر از دیگر زمان‌ها مورد پرستش‌ام باشد...
شکرت.