جان دل سلام

عزیز دلم بعد ز شش سال امدم به این وبلاگ خاک گرفته برگشته ام و خودم باورم نمیشه که اینقدر زود عمر گران میگذرد

الان شروع کردم به نوشتن چون مخاطب ام را پیدا کردم حالا میدونم که تو هستی که برات بنویسم تا روزی که بزرگتر شدی بخونی و مادرت را بهتر بشناسی

آدریان عزیزم پسر عزیز تر از جانم

مادرت اینجا دلش گرفته از همه چیز و همه کس و روزی شاید برسه که تو تصمیماتی که مادرت را گرفته را دوست نداشته باشی ولی من اینجا برات مینویسم که بدونی من اگر کاری کردم برای سلامت روح و روان تو کردم هیچ چیزی تو این دنیا با ارزش تر از خودت و مهمتر روح و روان سالم و ارامش تو نیست

زندگی کردن اصلا راحت نیست زندگی مسیر راحتی برات جلو پات نمیزاره ولی باید یاد بگیری که سختی ها را هم زندگی کنی بدون اینکه آسیب ببینی و یاد بگیری که با همه سختی ها هم میشه عشق بازی کرد چیزی که مادرت خیلی دیر یاد گرفت و هنوز نتونسته انجامش بده ولی همه سعی ام را میکنم که بتو عاشقانه زندگی کردن را یاد بدم

اولین روز بلاخره اومد که مادرت برات شروع کرد به نوشتن و الان تو اینجا تو خونه نیستی و این خونه بدون حضور تو برای من چقدر نفس گیره 

عزیز دلم هیچوقت تصور نمیکنی زندگی کردن با تو چقدر برام عاشقانه است تو اومدی و همه زندگی من شدی چقدر نفس کشیدن تو این خونه که تو توش نیستی نفس گیر انگار اینجا اکسیژن نیست 

خدایا میدونم داری نگاهم میکنی و صدام را میشنوی هزاران هزار بار التماس ات میکنم من و با پسرم آدریان امتحان نکن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد