یا لطیف
نمیدانم ناراحت شدم یا خوشحال از اینکه آن چیزی که تو دلم بود اشتباه نبوده و نیست... از اینکه آن چیزی را که حس کردهبودم دیگری نیز توانست حس کند... و از اینکه باز هم برگشتم سر خط اول... از اینکه حالا باید همه چیز را باید به دست فراموشی بسپارم... از اینکه باید از اول آغاز کرد... و تمام اینها فقط در حرف راحت است... به یک قدرت ماورا طبیعه نیاز دارم...
وقتی عاشق شدم
فرصت بیشتری پیدا کردم
فرصت بیشتری پیدا کردم که پرواز کنم و زمین بخورم
و این عالی است...
هرکس شانس پرواز کردن و زمین خوردن را ندارد
و تو این شانس را به من بخشیدی،
متشکرم
شل سیلورشتاین
یا لطیف
آدمها کردههای ترا فراموش خواهند کرد
و گفتههای ترا از یاد خواهند برد
اما هرگز احساس ترا نسبت به خودشان از یاد نخواهند برد...
کاش واقعا اینگونه باشد که آن کسانی را که دوست داریم بتوانند درک کنند که چقدر دوستشان داریم و با نبودن در کنارشان این حس را فراموش نکنند.
روزهای سختی است، دلم گرفته با اینکه نباید اینگونه باشد...
در پناه او.
یا هو
در این بنبست
دهانت را میبویند
مبادا گفته باشی «دوستت دارم»
دلت را میبویند
روزگار غریبی است، نازنین!
و عشق را
کنار تیرک راهبند
تازیانه میزنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد.
در این بنبست کج و پیج سرما
آتش را
به سوختبار سرود و شعر
فروزان میدارند.
به اندیشه خطر مکن
روزگار غریبی است، نازنین!
آنکه بر در میکوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد.
آنک قصابانند
بر گذرگاهها
مستقر،
با کنده و ساطوری خونآلود
روزگار غریبی است، نازنین!
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را
بر دهان
شوق را پستوی خانه نهان باید کرد.
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاش
روزگار غریبی است، نازنین!
ابلیس پیروز مست
سور غزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد.