صدایم کن، صدای تو خوب است...

هو الطیف

بعد از ۴ روز از بابل برگشتم... و تنها ۳ روز در تهران خواهم ماند.
خسته‌ام...و تعطیلات بین دو ترم نیز این قدرت را نداشت که خستگی را از تنم بدرکند  و روزهای آخر تنها به خستگی‌ام افزوده شد.
کلی درس دارم که باید بخوانم... کلاس زبان هم مجددآ شروع شده است و از جمعه کلاسهای فوق‌لیسانس هم به این همه مشغله افزوده خواهد شد و دیگر نفسی برایم باقی نخواهند گذاشت... اما می‌دانم این زندگی نخواهد توانست مرا از پای درآورد...

کلی درس دارم و باید بروم جزوه‌های گذشته را از قبر بکشم بیرون و شروع کنم به مرور...

قایقی خواهم ساخت...

با نام او...
ساعاتی پیش از اصفهان برگشتم... و تنها می‌توانم بگویم خسته‌ام... اما نه از لحاظ جسمی تنها روحم خسته است و تنها به نیمکتی در گوشه‌ای از این دنیای بیرحم نیاز دارم تا دقایقی هر چند کوتاه در افکار خود غرق شوم و این خستگی را از روح خود به در کنم...براستی درمانی برای جراحات روح وجود دارد؟؟؟ بدترین چیز در دنیا داشتن ذهنی مالامال از تفکرات پیچیده است...

دقیقه دقیقه روز گذشته برایم تلخ و آزاردهنده بود، از طرفی دیگر خودم نیز افکاری پریشان داشتم که سبب شد روز گذشته برایم به سختی به پایان برسد...
از روز سه‌شنبه تا بحال در سفر بوده‌ام... سه‌شنبه رفتم بابل و چهارشنبه برگشتم و پنچ‌شنبه رفتم اصفهان و جمعه برگشتم و حال روز شنبه مجددآ باید به بابل بروم. خدایا خسته ام...و فردا چقدر کار دارم...باید بروم.



 پشت دریاها

قایقی خواهم ساخت ،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچکسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی
و دل از آروزی مروارید ،
همچنان خواهم راند.
نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریا
پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان.

همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند:
" دور باید شد.دور "
مرد آن شهر اساطیر نداشت.
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود.

هیچ آیینه تالاری ، سرخوشی ها را تکرار نکرد.
چاله آبی حتی ، مشعلی را ننمود.
دور باید شد ، دور.
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست."

همچنان خواهم خواند.
همچنان خواهم راند.

پشت دریا ها شهری است
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است.
بام ها جای کبوترهایی است ، که به فواره هوش بشری
می نگرند.
دست هر کودک ده ساله شهر ، شاخه معرفتی است.
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله ، به یک خواب لطیف.

خاک ، موسیقی احساس ترا می شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد.

پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحر خیزان است.

شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.

پشت دریاها شهری است !
قایقی باید ساخت.

مرگ پایان کبوتر نیست...

هو الطیف
کاش می‌شد مرگ را در قاموس زندگی از میان برد... کاش زندگی را پایانی همانند مرگ نبود تا هیچگاه به ماتم از دست رفتن عزیزانمان ننشینیم. اما افسوس که مرگ قانون اجتناب‌ناپذیر زندگی ما انسانهای این کره خاکی شده‌است و ما همواره محکوم به پذیرش مرگ عزیزانمان هستیم و تنها تلاش می‌کنیم که یاد و خاطرات‌شان را از یادهامان حذف نکنیم و تنها یاد می‌گیریم که بدون وجود آنها به زندگی‌مان ادامه دهیم و به نبود وجودشان عادت کنیم اما هیچگاه فراموش‌شان نکنیم.

چندین شب پیش خوابی بس تلخ دیدم، فردی در خواب بهم گفت که دخترعمویت فوت کرده... و روز سه‌شنبه این اتفاق افتاد. چه شب بدی بود آن شب و هرچه در ذهن خود به جستجوی لغتی مناسب برای بیان آشفته حالی آن شب خود می‌گردم، پیدا نمی‌کنم، پس سکوت را بر هر لغتی ترجیح می‌دهم.

آنالیز هم با تمام نگرانی‌هایی که برایم به وجود آورده بود پاس شد... اما زمانی برای خوشحالی نداشتم و تنها در خلوت خود از یگانه یاورم تشکر کردم.

تا فردا خواهم مرد...

هو الطیف

نمره‌های آنالیز به دانشگاه مرکزی رسید و فردا در دانشگاه خودمان خواهد بود... تا فردا من خواهم مرد...

خدا به دادمان برسد.... فردا ساعت ۳:۰۰ تهران را ترک خواهم کرد برای ثبت‌نام...

حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می‌کنی 
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه باخبر شودی
لحظه عزیمت تو ناگریز می‌شود
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
        چقدر زود 
                      دیر می‌شود!
ق.امین‌پور


هو الطیف

سلام... مدتها گذشت تا این اتفاق افتاد...
در بدترین شرایط با دلشوره فراوان اولین صفحه را آغاز می‌کنم...

روز چهارم تیر ماه با امتحان جبر2، امتحانات این ترم را پشت‌سر گذاشتم... در تمام مدت تحصیل در دانشگاه، هیچ درسی این قدرت را در خود نداشت که اشک بر گونه‌هایم جاری سازد اما حال آنالیز با قدرت تمام این اتفاق را رقم زد خدایی‌اش نامردی هم نکرد حسابی جبران همه این سالهای را درآورد...

روز قبل با یک تلفن نمره جبر را گرفتم اما از این آنالیز هنوز خبری نبود، از روز امتحان تا به امروز 15 روز است که در نگرانی و دلشوره به سر می‌بریم و همین 10-15 روزی هم که وقت داریم کمی استراحت کنیم، این آنالیز یک کابوس شده و افتاده به جان ما...و اوضاع وقتی بیشتر نگران‌کننده‌تر می‌شود که طبق آخرین آمار تا به حال حدود 7-8 نفر تلفات داشته است خدا رحم کند...با پاس شدن این درس می‌توانم امیدوار باشم که در بهمن ماه فارغ‌التحصیل شود و برنامه‌های دیگر هم به خوبی و خوشی پیش برود اما... وای به آن روزی که این درس پاس نشود آنوقت دیگر فارغ‌التحصیل شدن ما حساب‌اش با کرم‌الکاتبین خواهد بود و آمادگی برای فوق‌لیسانس هم کف روی آب خواهد بود... لعنت بر این آنالیز  که برای خودش ابر قدرتی است و هیچ‌کس هم باور ندارد، باور کنید که دست آمریکا را از پشت بسته...

روز چهارشنبه 18 تیر ماه ثبت‌نام است که بطور حتم تا آن روز نتایج امتحانات بطور کامل خواهد آمد و امیدوار هستم آنالیز را هم شامل شود و مااز این برزخ خلاص شویم... وثوق تو چه مرد نازنینی خواهی بود اگر این درس پاس شود... انشاءالله همه چیز درست خواهد شد...