بعد از تو، من چگونه، این آتش نهفته به جان را خاموش می‌کنم!

با نام افریدگار عشق

بعد از مدتی مدید قصد نوشتن کردم... و تنها به این فکر میکنم که برای چه کسی بنویسم تو که خود همه حرفهایم را میدانی... تو که لحظه به لحظه زندگی مرا به خود اختصاص داده‌ای... تو که لحظه‌ای فکر مرا به حال خود رها نمی‌کنی... تو که بعد از خواهر سفر کرده‌ام تنها کسی هستی که دلم برای دیدارش تنگ می‌شود و هر لحظه را به امید ان دم سپری می‌کنم بتوانیم دیداری تازه کنیم

دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می‌سوخت
و مهربانی را 
                -نثار من می‌کرد


می‌دانی که هرروز که می‌گذرد عشق من و تو بیشتر و بیشتر رشد میکند و روز به روز به کمال نزدیکتر می‌شود... و در این میان تنها یک حس روح من و ترا آزار می‌دهد و آن تنها ترس از آن روز است که این ارتباط قطع شود.

به من محبت کن!
که ابر رحمت اگر در کویر می‌بارید به جای خار بیابان
                -بنفشه می‌روئید
و بوی پونه وحشی به دشت برمی‌خاست
چرا هراس
              چرا شک؟
                           بیا 
                              که من
                                       -بی تو
درخت خشک کویرم که برگ و بارم نیست
امید بارش باران نو بهارم نیست.