هو الطیف

اندر دل بیوفا غم و ماتم باد
آنرا که وفا نیست ز عالم کم باد
 دیدی که مرا هیچکسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد

در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهراب چشیده‌ام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دل است بند بر پام چه سود

به امید یگانه آفریدگار هستی...

با نام آفریدگار عشق

به معنای واقعی کلمه نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم... فقط می‌دانم که پر از حرفهای نگفتنی هستم...

روز ۱۷ اردیبهشت هم آمد و رفت و تنها یک سال به سن من افزود... شاید به جرات بتوانم بگویم که امسال روز تولدم از همه سالها بهتر بود از همه سالها... شاید نتوانی باور کنی که دیدار کسی که دوست‌اش داری چقدر زیباست... در روز تولدم کادوهای بسیار گرفتم... اما شاید باور نکنی که دیدار تو از هم با ارزش‌تر بود و من در کمال بدجنسی نگذاشتم که تو بفهمی که چقدر از دیدارت خوشحال شدم... کاش می‌دانستی که چقدر دلم برایت تنگ شده بود و حال... بیش از پیش دل‌تنگ‌ام...
لعنت بر این فاصله‌ها... من از فاصله‌ها متنفرم...
خدایا ازت ممنونم که اجازه دادی که ...