تنهایی فقط برازنده خداست

به نام آرام بخش دل‌ها


چه شب بدی را دارم می‌گذرانم... خیلی دلم گرفته بود و آمدم تا شاید چند خطی بنویسم و آرام بشم اما زد بسرم و نشستم نوشته‌های قبلی‌ام را خواندم و حالا دیگه به هیچ عنوان چشمه اشک‌هام خشک نمی‌شه...


فقط می‌خواد بگم تو دنیای به این بزرگی باورم نمیشه یکنفر را ندارم که وقتی اینجور از همه چیز دلگیرم فقط یک کلمه باهاش صحبت کنم... تنهایی بدترین قسمت زندگی که نصیب ام شده به هر ریسمانی چنگ می‌زنم تا از این تنهایی لعنتی رهایی پیدا کنم تنهایی بدتر از گذشته نصیب‌ام می‌شود...


نه تو می‌مانی و نه اندوه 

و نه هیچیک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود قسم

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت

غصه هم می‌گذرد

آنچنان که فقط خاطره‌ای خواهد ماند

لحظه‌ها عریانند

به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز...