امروز دوم نوامبر 2018  یازدهم آبان  1397

عزیز دلم آدریان قشنگم

تو یکی یه دونه مامانی و من اینقدر برام عزیزی که هر بار تو را میبینم که چطور با بچه ها بازی میکنی دلم ضعف میره که چقدر دوست داری یک همبازی داشته باشی شاید باورت نشه که چقدر در این شرایط برای من بچه دوم آوردن سخته ولی بعد از مدتها با خودم کلنجار رفتن نتونستم به خودم غلبه کنم و بزارم تو تک و تنها و یکی یدونه مامان بمونی و با تمام سختی ها و مشکلات این دوران خودم را قانع کردم که همه سختی ها را بجون بخرم و تو را از فرزند تک بودن در بیارم ولی حالا مشکل اینکه  من و بابات باید با کلی درمان اینکار را انجام میدادیم و من همه این درمان را طی کردم و امروز قراره جنین ها را برام بزارن تو شکمم و تنها دو سه ساعت دیگه با هم میریم بیمارستان تا خواهر برادرات را بگذارند تو شکم مامانی و امیدوارم این ها با من بمونن تا یکیشون یک خواهر و برادر برای تو باشن تا از کنار هم بودن لذت ببرید.

امروز برای من و تو و بابایی خیلی روز مهمی هست و فقط ما سه تایی با عسل و فرشاد میدونیم که امروز چه روز مهمی هست

تو رو آقای دکتر هشتم آذر ماه 1394 گذاشت تو شکم مامانی و من از همون روز اول با اینکه یک نقطه کوچک تو شکم مامانی بودی باهات حرف میزدم و تو از همون روز مونس من بودی که همه جا با هم صحبت میکردیم و من همیشه تو محل کار و هر جای جدیدی که میرفتم برات توضیح میدادم که کجا هستیم ولی هیچوقت تصورش هم نمیکردم که بتونی اینقدر برام عزیز و دوست داشتنی باشی و هر لحظه نفس کشیدن ات برام جای شکرگزاری بگذاره و بگم خدا را شکر که آدریان کوچولو من کنارمه.

 و الان فقط نگران این ام که تو تحمل پذیرفتن یک خواهر و برادر را تو خونه کنار مون داشته باشی چون تو یکی یدونه این خونه هستی و همه توجه ما فقط به توء

و حالا من و تو با هم کلی کار داریم و کلی باید با هم حرف بزنیم تا روزی که قراره یک نی نی کوچولو بیاد تو خونمون و فقط امیدوارم از امروز تا روزی که قراره جواب آزمایش مثبت بشه همه چیز بخوبی و خوشی پیش بره....


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد