سلامی به زیبایی بارانی که امشب تهران را در آغوش کشید
نمیدانم از کجا آغاز کنم بیان قصه ای را که گویای عظمت و شکوه یک عشق باشد...
اینقدر مدت زمانی که هیچ جریانی را مرور نکردم گذشته است که نمیدانم این کلاف سردرگم زندگی ام را از کجا باید به رشته تحریر درآورم... چقدر نوشتن برایم امری غریب شده... شاید دلیلاش این باشد که آن کسی که همیشه در رویاهایم خواننده ثابت قدم نوشتههایم بوده است این روزها در چند قدمی من ایستاده و نفسهایمان هر روزه در هم گره میخورد
شاید خودم هم باورش برایم سخت شده است که بعد از آن همه روزهای خاکستری که از پی هم گذشتند این روزها تبدیل به معدود روزهای خوب خدا شده است...
زندگی را باید از سر خط نوشت
2-3 ماه گذشته وقتی برای دومین بار با ابراز علاقه یک همکار دیگر مواجه شدم در کورترین نقطه ذهن ام نیز تصور تجربه شبی به زیبایی امشب را نداشتم... جال که مرور میکنم باور نمیکنم که در گرمای عشقی ذوب شده ام که لحظهای در ذهن ام معنی نداشت... و به معنی واقعی کلمه باور نمیکنم اوج لذت و شادی را در کنار کسی تجربه میکنم که وقتی میز کارم کنار میزش قرار گرفت عصبی ترین زن دنیا شدم... کسی که صدای خنده هایش حالم را خراب میکرد، و حال بدنبال صدای خنده اش میگردم تا با همان صدا به اوج آرامش برسم...
زندگی رسم خوشایندی دارد...
وقتی این رابطه را آغاز کردم بفکر قانع کردن بودم... قرار نبود دل ببندم... وقتی میدیدمش قرار بود توجیه بشود تا دل نبدنم و او نیز دست از دل بستناش بردارد و حالا امشب حس کردم که به اوج رسیدم
امشب وقتی ماشین را اول دربند پارک کردیم و در باران زیبای پاییز سمت کوی و برزن دربند راه افتادیم نمیدانستم که قرار بر این است که شبی از زیباترین شبهای خدا رقم بخورد
وقتی اینقدر بالا رفتیم که جز من و او کسی نبود آرامترین لحظه ها اتفاق افتاد لحظههایی که عشق ضربان قلبم را تنظیم میکرد تا با شنیدن صدای زیبای آب و حس گرم یک عشق در نزدیک ترین نقطه ممکن به من ارامش در اوج را تجربه کنم...
وقتی بارش برف را حس کردیم و درهای رحمت آفریدگار مان را باز دیدیم و لب گشودیم تا هر آنچه را که از آفریدگارمان میخواستیم بر لب جاری سازیم تنها حسی که در من وجود نداشت حس گذر زمان بود... زمان نیز در کنار تمام کائنات به نظاره مان ایستاده بود تا هر آنچه را از خدا طلبدیم بشنود...
زندگی آبتنی در حوضچه اکنون است
اگر ایما بیاوریم که هر آنچه در آینده اتفاق میافتد همان چیزی است که روزگاری بر زبان جاری ساخته بودیم... من بی شک خوشبخت ترین آدمی خواهم بود که تا به این روز آفریده شده است چرا که کسی در کنارم دارم که لحظه به لحظه لحظات خوب با هم بودن را برایم به تفسیر میکشد و من سرشار از خوشجالی خواهم شد...