مرگ پایان کبوتر نیست...

هو الطیف
کاش می‌شد مرگ را در قاموس زندگی از میان برد... کاش زندگی را پایانی همانند مرگ نبود تا هیچگاه به ماتم از دست رفتن عزیزانمان ننشینیم. اما افسوس که مرگ قانون اجتناب‌ناپذیر زندگی ما انسانهای این کره خاکی شده‌است و ما همواره محکوم به پذیرش مرگ عزیزانمان هستیم و تنها تلاش می‌کنیم که یاد و خاطرات‌شان را از یادهامان حذف نکنیم و تنها یاد می‌گیریم که بدون وجود آنها به زندگی‌مان ادامه دهیم و به نبود وجودشان عادت کنیم اما هیچگاه فراموش‌شان نکنیم.

چندین شب پیش خوابی بس تلخ دیدم، فردی در خواب بهم گفت که دخترعمویت فوت کرده... و روز سه‌شنبه این اتفاق افتاد. چه شب بدی بود آن شب و هرچه در ذهن خود به جستجوی لغتی مناسب برای بیان آشفته حالی آن شب خود می‌گردم، پیدا نمی‌کنم، پس سکوت را بر هر لغتی ترجیح می‌دهم.

آنالیز هم با تمام نگرانی‌هایی که برایم به وجود آورده بود پاس شد... اما زمانی برای خوشحالی نداشتم و تنها در خلوت خود از یگانه یاورم تشکر کردم.

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی پنج‌شنبه 19 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 14:51 http://gharibaneh .blogsky.com

خیلی قشنگ مینویسی موفق باشی به ما یه سر بزن اگه دوس داشتی لینک بهم بدیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد