با نام یگانه افریدگار هستی،

روزها به سرعت از پی هم می‌گذرند و تا به عقب نگاه می‌کنیم روزهایی را می‌بینیم که تمام شده و امکان بازگشتی هم وجود ندارد... گویی همین دیروز بود که چشم به ساعت بودیم که مسافرانمان از راه دور برسند و حال ۴۰ روز گذشت و عزیزانمان برگشتند و چه روزهای سختی است... عادت در اغوش داشتن خواهرزاده‌هایم لذتی بود که حال از آن محروم هستم... دیروز اولین روزی بود که علاقه‌ای به آمدن به خانه نداشتم چون دیگر آنها در خانه مان نبودند... امیدوارم هر چه زودتر بتوانم بازهم در آغوششان بگیرم...
نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 16 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:05

چیچیه...؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد