با نام یگانه افریدگار هستی،
روزها به سرعت از پی هم میگذرند و تا به عقب نگاه میکنیم روزهایی را میبینیم که تمام شده و امکان بازگشتی هم وجود ندارد... گویی همین دیروز بود که چشم به ساعت بودیم که مسافرانمان از راه دور برسند و حال ۴۰ روز گذشت و عزیزانمان برگشتند و چه روزهای سختی است... عادت در اغوش داشتن خواهرزادههایم لذتی بود که حال از آن محروم هستم... دیروز اولین روزی بود که علاقهای به آمدن به خانه نداشتم چون دیگر آنها در خانه مان نبودند... امیدوارم هر چه زودتر بتوانم بازهم در آغوششان بگیرم...
چیچیه...؟