من غلام قمرم....

با نام حضرت عشق...

اصلا برایم غیر قابل تصور بود که روزی در چند قدمی مقبره مولانا باشم.... و در این لحظه این اتفاق افتاد... آرزوهای آدمی چقدر کوچک و چه دستیافتنی است... چقدر حال خوبی دارم این شهر در آرامش فوق‌العاده ای بسر می‌برد... یکی از معدود شهرهای مذهبی ترکیه می‌باشد...  از شدت شوق و ذوقی که بابت دیدار مولانا دارم خواب از چشمهایم رخت بسته است....

من بگوش تو سخن های نهان خواهم گفت

سر بجنبان که بلی جز که بسر هیچ مگو

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد