هوالطیف
دیروز به طرز کاملا غیرعادی تب و لرز شدیدی کردم... وسط تابستان اینگونه لرزیدن واقعا خندهدار است... اینقدر حالم بد شد که مجبور شدم بروم دکتر و بعد هم مادرام اجازه نداد کلاس پرسپولیس را بروم و توانستم عصر را استراحت بکنم... و بهتر شدم و مجددا نصفه شب این لرزها به سراغام آمد. یک هفته بابل هوا خنک شد، که من هم بی جنبه و سریع مریض شدم.
البته مادر بیشتر از یک مریضی ساده نگران شده، اخه ۲-۳ شب قبل تو بابل برای اولین بار تب و لرز کردم که جدی نگرفتم... نمیدانم چرا کسی باور ندارد که بادمجان بم آفت ندارد.
تن تو ظهر تابستان را به یادم میآورد
رنگ چشمهای تو باران را به یادم میآورد
وقتی نیستی زندگیام فرقی با زندان ندارد
قهر تو تلخی زندان را به یادم میآورد
من نیازم تو را هر روز دیدن،
از لبت دوست دارم شنیدن،
تو بزرگی مثل آن لحظه که باران میزند
تو همان خونی که تو رگهای من
تو مثل خواب گل سرخی، لطیفی مثل خواب
من همونم که اگر بی تو باشه جون میکند
من نیازم تو را هر روز دیدن،
از لبت دوست دارم شنیدن ،
تو مثل وسوسه شکار یک شاپرکی
تو مثل شوق رهاکردن یک بادبادکی
تو همیشه مثل یک قصه پر از حادثهای
تو مثل شادی خواب کردن یک عروسکی
من نیازم تو را هر روز دیدن،
از لبت دوست دارم شنیدن،
تو قشنگی مثل شکلهایی که ابرهای میسازند
گلهای اطلسی از دیدن تو رنگ میبازند
اگر مردهای تو قصه بدانند که اینجایی
برای بردن تو با اسب بالدار میتازند
من نیازم تو را هر روز دیدن،
از لبت دوست دارم شنیدن،