هوالطیف
شب قبل علت آن تب عجیب را بعد از یک دوش گرفتن متوجه شدم... هم خندهام گرفته بود و هم کمی عصبی شدم، در سن ۲۴ سالگی یک بچه ۳ ساله آبله مرغاناش را هم من انتقال داد.... و حالا قیافهام دیدنیتر از قبل شده (چون اساسا قیافه اینجانب همیشه دیدنی است)
و امروز صبح هم باز پرسپولیس کلاس داشتم و با این قیافه و در کمال پررویی رفتم سرکلاس... و وقتی آمدم خانه خودم از قیافه خودم ترسیدم... از صبح بدتر شده بود. حالا ماندم که با کلاسهای دانشگاه چه کنم... در خودم این اعتماد به نفس را نمیبینم که با این قیافه تا دانشگاه بابل بروم در ضمن اینکه غیبت کردن هم بهای بسیار سنگینی دارد که من هم مرداش نیستم که از پساش بربیایم... الان دقیقا هما خر هستم که بنده خدا در گل گیر کرده بود.
این چند روز به قدری درگیر مریضی و این حرفهای بودم که اصلا دلم را از یاد بردهام.
بهارک رامسر است و دیشب فقط براش پیغام فرستادم که چه بلایی سرم آمده اما اینقدر معرفت داشت که هنوز بهم زنگ نزده...