با نام او....
همه چیز حسابی با هم قاطی شده و من این وسط ماندهام که از کدام طرف میتوانم این کلاف پیچیده زندگی را از هم باز کنم، جدا سر نخ را گم کردهام.
بنا به غیبت طولانی مدت اینجانب استاد ریاضی (۳) پیغام دادهاند که دیگه نروم سر کلاس... این دیگر همه چیز را کامل کرد... بعدازظهر این خبر مسرتبخش را گرفتم و کلی حال کردم و الان هم یک میل از آن طرف آمد که این خبر مسرتبخش را با جدیت بیشتر بهم داد...
عجب گیری گرفتار شدیم یکبار تو عمرمون ما مریض شدیم و بنا به توصیه پزشک مجبور شدیم خانه نشین بشویم... چرا هیچکس قبول نمیکند که ما دانشجویان هم گاهی وقتهای از دستمان در میرود و مریض میشویم و نمیتوانیم سرکلاس درس حاضر شویم، آخه بابا منطق هم خوب چیزی است. یکنفر نیست بگه که بابا جان آیه که نیامده ما همه کلاسها را حاضر باشیم...ما قانونا حق داریم تعدادی از کلاسها را بنا به هر دلیل غیبت کنیم... اگر از این دانشجویان بیزبان انتظار دارید هر روز سر کلاس باشند پس معنی لغت غیبت کردن چه معنی میتواند داشته باشد... بخدا اگر روتان میشد این را قانون میکردید که هیچکس حق ندارد مریض شود، عجب گیری گرفتار شدیم ما....
از من بگریزید که می خوردهام امروز
با من منشینید که دیوانهام امشب
ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد
ای بیخبر از گریه مستانهام امشب
یک جرعه آن مست کند هر دو جهان را
چیزی که لبت ریخت به پیمانهام امشب
بی حاصلام از عمر گرانمایه فروغی
گر جان نرود در پی جانانهام امشب...