با یاد یگانه یاور انسانها
بلاخره بخش نظرخواهی هم راه افتاد و امیدواریم که آرشیوها هم زودتر فعال شوند...
به هفته امتحانات نزدیک شدم و شب زندهداریهای من آغاز شده است...از این سکوت شب لذت میبرم با اینکه این مجال را برای انجام آن کارهایی که مورد علاقهام هست که در شب انجام دهم، وجود ندارد اما باز هم از این سکوت که با صدای فریدون فروغی همراه شده است لذت میبرم و این سکوت شبانگاهی این قدرت را دارد که آرامشی هرچند کوتاه و گذرا برای مبارزه با روز آینده را به من بدهد.
دیگر دارم به این باور میرسم که قرار نیست این ذهن من خالی از فکر و خیال باشد همیشه باید مسئلهای برای فکر کردن داشته باشم خودم هم فکر میکنم دیگه به فکر و خیالهای گوناگون معتاد شدم و این فکرها برایم نقش اکسیژن را بازی میکند که بدون آنها زندگیام را مختل خواهند کرد...
روزی که تحت این شرایط شروع به نوشتن کردم بعید میدانستم فردی وجود داشته باشد که خواننده این نوشتهها باشد (تا حد زیادی خواهان این اتفاق هم بودم) اما در عرض این چند روز دیدم تعدادی هرچند اندک به اینجا سرمیزنند که برایم اگرچه عجیب بود اما جالب هم بود و تا به حال ۱۰۰ نفر وجود داشتهاند که از این سایت دیدن کردهاند.
این شعر را همهمان به حتم خواندهایم... این هفته که بابل بودم دستنویس کاملاش را از بنده خدایی گرفتم ...
آنکس که نداند که نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند
آنکس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به منزل برساند
آنکس که بداند و نداند که بداند بیدارش نمائید که بس خفته نماند
آنکس که بداند و بداند که بداند اسب هزار گنبد گردون برهاند