با نام یاور زندگیام
ساعتهای اولیه روز شنبه اولین روز هفته و اولین روز ماه شهریور را آغاز کردم...
فردا برای امتحانات ترم تابستان عازم بابل هستم و یک هفته آنجا خواهم ماند و امیدوارم هفته خوبی باشد و بتوانم امتحاناتام را خوب بدهم...
واقعیتاش این است که بسیار زیاد خستهام... فقط دلم میخواهد سکوت کنم در ضمن اینکه خیلی دلم میخواهد با یک نفر درد و دل کنم، دلم پر از حرفهایی است که هیچ وقت نخواهم توانست با کسی در میانشان بگذارم و شاید هم اگر روزی بیانشان کنم در قدرت درک طرف مقابل نباشد... با تمام این گرفتاریها بازهم از زندگیام راضی هستم... خانوادهای که همیشه حامی من هستند و خیالم از لحاظ هرگونه حمایت از طرف آنها راحت است و بهترین لحظههای عمرم بودن در کنار آنها است و از بودن در جمع خانواده بیش از پیش لذت میبرم، با اینکه این چند وقت گرفتاریها و کلاسهای دانشگاه و دیگر کلاسها این وقت را کمتر به من داده که خلاهای زندگیام را با بودن در کنار خانوادهام پر کنم اما همان لحظات کوتاه نیز مرا بس است...
شاید با بهارک برنامهمان جور شد و پنجشنبه بعد از آخرین امتحان رفتیم رامسر... که فکر کنم در عرض ۱-۲ روزی که آنجا خواهیم بود لحظات خوبی خواهیم داشت.
۱۴شهریور مادر و پدرام دوتایی عازم سوریه هستند... سفر سوریه هدیهای است از سوی فرزندانشان، که البته خودمان که از همه بهتر میدانیم در برابر زحمات بیدریغشان هیچ است...