با نام او
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا
خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا
رحم بر بلبل بیبرگ و نوا نیست ترا
التفاتی به اسیران بلا نیست ترا
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا
با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا
فارغ از عاشق غمناک نمیباید بود
جان من اینهمه بیباک نمیباید بود
روزگار غریبی است نازنین....
به طرز عجیبی روال عادی زندگی از دستمان خارج شده و مثل کلاف سردرگمی شده و ما هم دربدر بدنبال سرکلاف میگردیم.
از اول مهر دوباره زندگی آغاز میشود... دوباره کلاسهای دانشگاه شروع میشود و دوباره باید هر هفته در جاده باشم.
از اینکه تابستان را پشت سر گذاشتم و حال به فصل سرما نزدیک میشوم خوشحال هستم... از پاییز و باراناش و از زمستان و سرما و برفاش به شدت لذت میبرم، یاد و خاطره پلور بخیر... عجب شبی بود.