هو الطیف

دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره
لبای خشکیدن حرفی واسه گفتن نداره
چشای همیشه گریون آخه شستن نداره
تن سردم دیگه جایی واسه خفتن نداره

دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره
لبای خشکیدن حرفی واسه گفتن نداره

می‌خوام از دست تو از حنجره فریاد بکشم
طعم بی تو بودنو از لب سردت بچشم
نطفه بازدیدنت رو توی سینه‌ام بکشم
مثل سایه پا به پام من تو را همرم نکشم

دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره
لبای خشکیدن حرفی واسه گفتن نداره

بذا من تنها باشم می‌خوام که تنها بمیرم
برم و گوشه‌ی تنهایی و غربت بگیرم
من یه عمری‌ست که اسیرم زیر زنجیر غمت
دست و پام غرقه به خون شد دیگه بسه موندنت

دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره
لبای خشکیده حرفی واسه گفتن نداره

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد