باید عاشق شد و رفت، چه بیابان‌ها در پیش است...

هو الطیف

می‌گویند...
همه جوان‌ها بالاخره یک روز عاشق می‌شوند ولی همه زندگی به همه عشق ختم نمی‌شود. معمولا آدم با عشق اولش ازدواج نمی‌کند، حتی گاهی با او حرف هم نمی‌زند، اما احساس قشنگی است که همیشه خاطرات آدم را شیرین می‌کند.
 
و باز می‌گویند...
ستاره‌ها به تمامی مردها و زن‌هایی که یک وقت عاشق بوده‌اند می‌‌خندند و تمام زن‌ها و مردها هر شب به آسمان نگاه می‌کنند، ستاره‌های خودشان را پیدا می‌کنند و یواشکی بهشان لبخند می‌زنند.
آخرین عشق ستاره‌ای است که به گردنت می‌آویزی. ستاره‌ای که تا به آیینه نگاه نکنی آن را نمی‌بینی، درست مثل چشمانت. ولی وقتی آن را لمس کنی، می‌بینی که دور انگشتانت هاله‌ای آبی رنگ حلقه می‌زند و تمام جانت گرم می‌شود.
نظرات 2 + ارسال نظر
عموقاسم یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 16:11

سلام... بالاخره اومدم که آرشیو رو درست کنم... نمی دونم چی شد که قات زدم و دستی به سر و گوشش کشیدم... این نظر خواهیش رو هم همون اصلی رو گذاشتم... این راحتتره ولی اگه باز خواستی که قبلی رو بذازم میذارم مشکلی نیست... همینجا می‌تونی جواب بذاری، باید بری توی پستهات و بعد نظرات رو باز کنی و بعد جواب بدی ...
راستی چی شده که قات زدی... نبینم که یار عمو قات مات بزنه ... موفق باشی ...

الناز چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 00:03 http://arsham1983.persianblog.com

دوست خوب من سلام!بابت تمام نبودنهام عذر!امیدوارم همه آدمها یه روزی به ستاره های اصلیشون برسند !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد