از سر خط آغاز میکنم

یا لطیف 

 

چقدر دلم پر از حرفه.... دیگه واقعا کسی را ندارم که باهاش حرف بزنم و بگم چقدر از اینهمه نامردی آدمهای مرد نما خسته ام... وقتی از صبح که میرم سرکار و لحظه به لحظه صحنه های ازار دهنده میبینم بعداز ظهر که میخوام بیام خانه واقعا کلافه ام از روزی که داشتم... هرچی با خودم میگم که بیخیال این همه داستان های بچه گانه بشم باز نمیشه... ای کاش ادمهای مثل من درک کنند که این دنیا اینقدر کوچک و گذرا است که ارزش اینهمه نامردی را نداره... لعنت به نامردی.... 

 

از دیروز برنامه درسی ترم اول برامان گذاشت و درسم خواندن شروع شد.... امروز کلی مباحث و داستانهای درس خواندن در مقطع کارشناسی ارشد را خواندم و کلی ترسیدم... اما من کسی را دارم که شاید خیلی هامان ازش غافل شدیم... و ان مثل کوه پشت ام ایستاده و من دستهای گرمش را پشتم احساس میکنم و مطمئنم نیرویی چندین برابر توانم خواهم داشت تا این 2سال را به نحو احسن تمام کنم.... با نام او آغاز میکنم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد