-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 اسفندماه سال 1382 01:12
یا هو خدایا به من قدرت آن را عطا کن که بتوانم بدان اندازه که او را دوست دارم، نیاز دوست داشتناش را در خود خاموش کنم نمیدانم چرا اما از این نیایش و یا شاید به نوعی دعا خیلی خوشم آمد... ما واقعا برای چه چیز انسانها را دوست داریم... به خاطر نیازی است که در خود حس میکنیم یا به خاطر وجود خودشان است که این حق را به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 اسفندماه سال 1382 00:37
با نام او ایمان میآورم به اینکه مرگ پایان کبوتر نیست...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 اسفندماه سال 1382 14:41
با نام آفریدگار زیباییها، سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است. مهدی اخوان ثالث
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اسفندماه سال 1382 20:48
یا لطیف چقدر خوب است که زندگی همچنان جریان دارد... چقدر خوب است که ما توان نگه داشتن زمان را نداریم... چقدر خوب است که میتوانیم هرآنچه را که میخواهیم فراموش کنیم... همه چیز این زندگی خوب است، فقط زمانهایی میآید که بسیار بیرحم است ولی من عاشقانه این لحظهها را میپرستم... خدا در این لحظهها بیشتر حواساش به ما است...
-
من دارم دق میکنم...
پنجشنبه 30 بهمنماه سال 1382 15:46
یا لطیف نمیدانم ناراحت شدم یا خوشحال از اینکه آن چیزی که تو دلم بود اشتباه نبوده و نیست... از اینکه آن چیزی را که حس کردهبودم دیگری نیز توانست حس کند... و از اینکه باز هم برگشتم سر خط اول... از اینکه حالا باید همه چیز را باید به دست فراموشی بسپارم... از اینکه باید از اول آغاز کرد... و تمام اینها فقط در حرف راحت...
-
Be yourself No matter what they say
پنجشنبه 30 بهمنماه سال 1382 10:38
با نام او چه روزهای عجیبی است... درسام تمام شده بدون اینکه ذرهای خوشحال باشم از اینکه از شر درسهای راحت شدهام. هفته پیش که دانشگاه بودم به شدت دلم گرفته بود از اینکه میدیدم همه در تکاپوی کلاس رفتن هستند و به شدت بهشان حسودیام شد و بغض عجیبی گلویم را گرفته بود... روزگار غریبی است نازنین... چقدر خوب است که از صبح...
-
دلم به اندازه یک دنیا گرفته است....
سهشنبه 21 بهمنماه سال 1382 21:29
یا لطیف آدمها کردههای ترا فراموش خواهند کرد و گفتههای ترا از یاد خواهند برد اما هرگز احساس ترا نسبت به خودشان از یاد نخواهند برد... کاش واقعا اینگونه باشد که آن کسانی را که دوست داریم بتوانند درک کنند که چقدر دوستشان داریم و با نبودن در کنارشان این حس را فراموش نکنند. روزهای سختی است، دلم گرفته با اینکه نباید...
-
روزگار غریبی است، نازنین!!!!
جمعه 17 بهمنماه سال 1382 20:01
یا هو در این بنبست دهانت را میبویند مبادا گفته باشی «دوستت دارم» دلت را میبویند روزگار غریبی است، نازنین! و عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه میزنند عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد. در این بنبست کج و پیج سرما آتش را به سوختبار سرود و شعر فروزان میدارند. به اندیشه خطر مکن روزگار غریبی است، نازنین! آنکه بر در...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 بهمنماه سال 1382 11:01
با نام او امروز دارم میروم بابل.... امیدوارم بتوانم نتیجه بگیرم و مشکلام حل شود با اینکه همه بهم میگویند محال است. اما من فقط امیدوارم!!!!! یک تلاشی است که میکنیم و تیری است که تو تاریکی میاندازیم خدا را چه دیدی شاید گرفت و به هدف خورد و ما کلی حال کردیم... خدایا به امید تو!!!
-
ای کاش مرا دو بال برای پرواز بود...
دوشنبه 13 بهمنماه سال 1382 00:31
با نام او چقدر دلم برای دل خودم میسوزد... ای کاش مثل ایام گذشته نه چندان دور دلم برای خودم بود... ای کاش میتوانستم آرامش خودم را در چنین روزهایی حفظ کنم... نه مهر افسون... و نه ماه جادو کرد... لعنت به سفر که هرچه کرد او کرد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 بهمنماه سال 1382 22:40
یا هو اینجا یک نفر دلش برای یک نفر گرفته....
-
ارگ بم به تاریخ پیوست...
دوشنبه 8 دیماه سال 1382 12:30
با نام ایزد یکتا وقتی جمعه صبح تو دانشگاه شنیدم که شهر بم زلزلهای به شدت ۶ ریشتر آمده نمیدانم چرا اصلا جدی نگرفتم.... و اصلا به ذهنام نرسید که این شدت زلزله یعنی چی!؟!؟! تا اینکه بعدازظهر با دیدن صحنهها در تلویزیون متوجه شدم چه خبر است. واقعا دردناک و تاسفبار است و بدتر از همه این همه کوتاهیهایی است که در حق این...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 دیماه سال 1382 13:08
با نام او گلغداری ز گلستان جهان ما را بس زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس من و همصحبتی اهل ریا دورم باد از گرانان جهان رطل گران ما را بس قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین کاین اشارات ز جهان گذران ما را بس نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان گر شما را نه بس...
-
من و تو چه بی کسیام وقتی تکیهمان به باد
جمعه 21 آذرماه سال 1382 21:09
با نام او بعد از مدتهای مدیدی به کامپیوتر دسترسی پیدا کردم و مثل ندید بدیدها کلی جاهای مختلف است که میخواهم سر بزنم اما مثل گذشته حال و حوصله ندارم. هفته بسیار جالبی را پشت سر گذاشتم که هیچ وقت تو عمرم لحظه هایش را فراموش نخواهم کرد چیزهایی دیدم که به طرز عجیبی افکارم را بهم ریخت... سر وقت همه چیز را یادداشت خواهم کرد...
-
دل تنگ
یکشنبه 2 آذرماه سال 1382 15:46
با یاد او سر خود را مزن اینگونه به سنگ دل دیوانه تنها دل تنگ منشین در پس این بهت گران مدران جامه جان را مدران مکن این خسته در این بغض درنگ دل دیوانه تنها دل تنگ پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است دیدی آنرا که تو خواندی به جهان یارترین چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین؟ نه همی سردی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 آبانماه سال 1382 20:07
هو الطیف برای اولین بار تو عمرم آمدم تو کافی نت... تجربه جالبی است. تازه ادم گذشت زمان را با اینترنت حس میکند من خسیس که همش چشمم به ساعت است که زمان از دستام در نروود و خرجام زیاد شود... یاد کامپیوتر خانه بخیر، چقدر سایت ها است که میخواهم بروم و ببینم اما هم وقت ندارم و هم اینکه کلی طول میکشد. زندگی در شهر کوچک...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 آبانماه سال 1382 16:34
هو الطیف دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره لبای خشکیدن حرفی واسه گفتن نداره چشای همیشه گریون آخه شستن نداره تن سردم دیگه جایی واسه خفتن نداره دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره لبای خشکیدن حرفی واسه گفتن نداره میخوام از دست تو از حنجره فریاد بکشم طعم بی تو بودنو از لب سردت بچشم نطفه بازدیدنت رو توی سینهام بکشم مثل سایه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 مهرماه سال 1382 09:11
با نام او چقدر گرفتارم کرده این زندگی... از همه چیز جدا افتادهام.
-
افتخاری دیگر برای ایران رقم خورد.
شنبه 19 مهرماه سال 1382 16:44
با نام و یاد او خانم شیرین عبادی جایزه صلح نوبل را از آن خود کردند، این افتخار بزرگ را به همه مردم ایران رمین و بخصوص به زنان افتخارآفرین ایرانی تبریک عرض میکنم. شاید برای تبریکی به این باارزشی کمی دیر شده باشد، چون خود من هم دیرتر از بقیه فهمیدم. دیشب ساعت ۱۱ از بابل رسبدم که برادرم بهم این خبر را داد. نمیتوانم...
-
دریاب مرا
شنبه 12 مهرماه سال 1382 01:02
هو الطیف ساعاتی قبل به تهران بازگشتم، امروز چه روز سختی بود هم از نظر روحی خستهام و هم فیزیکی خسته شدم. تمام مدت در تکاپو بودم و در حال حاضر هم افکارم نگران فردا است که باید یکی از بچههای بابل برایم کارهای حذف و اضافهام را انجام دهد و آخرین روز هم خواهد بود، خدا رحم کند... این ترم آخر دیگه دارد نفسام را میگیرد....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 مهرماه سال 1382 02:33
هو الطیف نصف شبی یک دوش گرفتم و نیمساعتی هست دارم وسایل جمع میکنم که فردا عازم بابل هستم...این ترم مجبوریم که چهارشنبه صبح تهران را ترک کنیم که برای ظهر که کلاس داریم آنجا باشیم، در حال حاضر هم بقدری خستهام که حد و مرز ندارد و فقط آمدم در آخرین لحظه میلهایم را چک کنم و بروم بخوابم. که تنها ۳ ساعت وقت برای خواب...
-
چقدر زود دیر میشود
سهشنبه 1 مهرماه سال 1382 03:20
هو الطیف چرا تا شکفتم چرا تا تو را داغ بودم چرا بی هوا سرد شد باد چرا از دهن حرفهای من افتاد تابستان هم تمام شد... ساعتهای اولیه اولین روز ماه مهر از فصل پاییز را آغاز کردیم...امشب تا ساعت ۱۱ شب بیرون بودم و با هر نفس بوی پاییز را میتوانستم بدرون ریههایم هدایت کنم نوازش خنکای فصل پاییز را بر گونههایم براحتی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 شهریورماه سال 1382 01:16
با نام او ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا رحم بر بلبل بیبرگ و نوا نیست ترا التفاتی به اسیران بلا نیست ترا ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا فارغ از عاشق غمناک نمیباید بود جان من اینهمه بیباک نمیباید بود روزگار غریبی است نازنین.... به طرز عجیبی روال...
-
شرح پریشانی
چهارشنبه 26 شهریورماه سال 1382 00:29
با نام او دوستــان شـــرح پریشـانی من گوش کنید داستـان غــم پنهانــی من گوش کنیـد قصــة بـی سـر و سـامـانی من گوش کنید گفتوگوی من وحیرانی من گوش کنید شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی سوختم سوختم، این راز نهفتن تا کی روزگــاری مـن و دل سـاکـن کویی بودیم ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم عقـل دیــن بـاختـه، دـیوانة رویی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 شهریورماه سال 1382 16:31
دلم گرفت ای همنفس قفس دیگه قفس نیست...
-
من غلام قمرم...
شنبه 22 شهریورماه سال 1382 20:17
با نام او امروز از صبح حال عجیبی داشتم... بیحالی و کرختی که بهم اجازه نمیداد هیچکار مفیدی بکنم. و برای همین یک هدفن به گوشام گذاشتم و رو تختام دراز کشیدم و به صدای بلند به آهنگّهایی ایرانی گوش دادم که هیچ شعر و آهنگ خاصی نداشتند اما حسابی بهم حال داد، و حسابی به افکار خودم خلوت کردم و در پایان شدیدا یاد دوران...
-
چقدر خستهام
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1382 00:24
با نام او... اصلا نمیدانم چرا سر از اینجا درآوردم... و اصلا نمیدانم چی میخواهم بگم. من که هیجوقت با کسی نمیتوانم حرف دلم را بزنم و الان هم تنها کلی حرف در دل دارم که مثل خوره افتاده به جانم و لحظهای مرا رها نمیکند و اصلا هم نمیدانم چه باید بکنم. این جریانات اخیر تمام انرژیام را صرف خودش کرده بطوری که دیگر...
-
صدایم کن، صدای تو ترانهست
یکشنبه 16 شهریورماه سال 1382 00:27
با نام او... بالاخره این وبلاگ من هم سر و سامان گرفت و از آن اوضاع خرابی که داشت درآمد و اینجا وظیفه خودم میدانم که از دوست جدیدام عمو قاسم تشکر کنم که زحمت کشیدند و همه چیز را سروسامان دادند... این ۲-۳ روز به طرز عجیبی گرفتار کلاسها بودم و امروز هم که اول هفته بود از ظهر تا ۹ شب سرکلاس بودم... و واقعا خستهام...و...
-
مژده دهید، یار پسندید مرا...
پنجشنبه 13 شهریورماه سال 1382 01:53
با نام تنها عشق من در زندگی هیچکس نمیتواند حال امروز من را درک کند... همانطور که دقیقا هفته پیش همین دقایق هیچکس درک نکرد این بنده خدا در چه عوالمی بسر میبرد و واقعا دلم میخواست زمین دهن باز میکرد و مرا در خود میبلعید در حالیکه هیچوقت این اتفاق نیافتاد و من تنها روزه سکوت گرفتم و تمام نیرویام را جمع کردم که...
-
همه چیز کن فیکون شده است...
سهشنبه 11 شهریورماه سال 1382 00:26
با نام او... وقتی خودم نمیتوانم آن چیزی را که مینویسم بخوانم... دستم به نوشتن نمیرود، و فعلا با همان یار قدیمیام که دفتر خاطراتام باشد سر میکنم...